وقتی از شدت ترس از بین اون همه باد و گرد خیابون ولی عصر رو می اومدم پایین و خاکی و آشفته با یه کوله پشتی سنگین داشتم از حال می رفتم فقط داشتم به این فکر میکردم که چرا یه تلفن عمومی توی این خیابون نمی بینم موبایلم آنتن نداشت و می دونستم یه کسی اون دورها داره مدام شماره من رو میگیره و از در دسترس نبودنم آشفته اس . شبیه قهرمان های این فیلم های حادثه ای شده بودم که از وسط کلی خطر عبور می کنه تا به هدفش برسه! جزء معدود آدم هایی بودم که کنار خیابون و توی مغازه ها منتظر تموم شدن شرایط بد نبودن و داشتن راهشونو ادامه می دادن وقتی بالاخره تونستم باهاش تماس بگیرم صداش می لرزید حس یه قهرمان پیروز بهم داست داده بود!!!! این هم لحظات حماسی رابطه من و امید فقط حیف شد تهران نبود تا برم مثل قهرمان فیلم بپرم در آغوش محبوبم تا آخر هپی اند ایجاد بشه!
یه ,خیابون ,قهرمان ,آشفته ,رو ,توی ,من و ,بودم که ,بد نبودن ,نبودن و ,و داشتن
درباره این سایت